ورشکست شدم حالم بده چکار کنم؟
این نوشته تجربه ورشکستگی خودم هست در دوباری که همه چیز زندگیم رو از دست دادم.
بار اول در سن 23 سالگی و در سال دوم ازدواجم بود.
یه مغازه داشتم ، نه قبلترش با دو نفر از بهترین دوستانم یه شرکت تاسیس کردیم در 21 سالگی. هر سه فوق دیپلم کامپیوتر و سربازی رو تموم کرده بودیم. دنبال کار میگشتیم که به پیشنهاد دوست عقل کل مون یه شرکت تاسیس کردیم.
کارمون کمک رایانه تلفنی بود. یعنی کسی که تلفنی کمک میخواست برای مشکلات کامپیوتریش ، زنگ میزد راهنماییش میکردیم و یه پولی میگرفتیم. یه وقتهایی هم میرفتیم در خونه مشتری و توی خونش کار رو انجام میدادیم.
یه وقتهایی هم تدریس خصوصی به بچه های دبیرستانی میکردیم.
من یک میلیون تومن گذاشته بودم برای پول پیش دفتری که اجاره کرده بودیم. ولی اون دو نفر دیگه هیچ پولی نذاشته بودن.
تجربه خودم در سال 1402 در راه اندازی شغل جدید همراه همسرم (اینجا بزن و بخون)
اولین نکته همین بود
که اگر خواستید با کسی شریک بشید ، حتما تعهدات برابر داشته باشید. شاید یکی پول بیشتر بیاره ولی شرکا باید به اندازه همون پول تعهد کار و نتیجه داشته باشن. این موارد رو در قراردادهای رسمی بنویسید. من با شرکام هیچ قراردادی نداشتم.
اعتماد کردم و دو سه ماهی رو طی کردیم. ولی نتیجه به دردبخوری نگرفتیم. دو شریکم رفتن دنبال استخدام شدن. یکی شون در دادگستری و یکی دیگه هم در بانک استخدام شد.
باز هم من موندم پای کار. یعنی هم تعهد کاری بیشتر و هم پول رو من داده بودم.
قرار کردیم که تا اندازه حقوق اونها از دفتر هر چی دراومد برسه به من. ولی مگه در میومد؟
خلاصه اینکه تا یک سال و نیم ادامه دادم. سه بار جا عوض کردم که بار آخر از شهر خودمون رفتیم شهر همسرم و مغازه رو جا به جا کردیم به شهر جدید. و تنها شدم. دیگه شریکی نبود و پول هم نصفش رفته بود پای اجاره های عقب افتاده.
بعد از 2 سال زحمت بی خودی و زور زدن های اشتباه
مجبور شدم با 7 میلیون بدهی مغازه رو جمع کنم. که پدر کمکم کرد یه وام گرفت و بدهی هام رو کم کم دادم.
مادرم یه تیکه طلاش رو فروخت. (برای طلبکاری که رفته بود در خونه شون). اون موقع با 7 میلیون تومن میشد یه پرشیا خرید. یا حتی اطراف شهر یه زمین خرید.
حالم خیلی بد بود. جوون بودم و مغرور. خرد شده بودم. هر کسی میرسید یه حرفی میزد. روحیه ام رو باخته بودم. سه ماه بیکار بودم. خرج خونم رو پدرامون میدادن. خرج که نه ولی اندازه بخور و نمیر. گوشت و مرغ و میوه رو اونا میدادن و خودمون فقط سیب زمینی میخوردیم که یه وقت مهمون میاد خونه مون توی خجالتشون نمونیم.
مجبور شدم برم توی یه کارخونه که روزی 19 ساعت دو شیفت کار کنم. از کارخونه هم به خاطر دیر پرادخت کردن حقوق زدم بیرون. هی میدوییدم ولی به جایی نمیرسیدم.
حالم بدتر شده بود. لاغر اینقدر که همه میدونستن توی گل گیر کردم. هر کی نگاه میکرد دلش میسوخت. ولی هیچ کس هم اعتماد نمیکرد که کمک کنه.
اون سال بدترین عید سال عمرم بود. بیکار ، بی پول ، تو سری خورده. نا امید از آینده.
فقط صبر کردم. صبر دردناکی بود. خیلی دردناک. ولی هیچ چاره ای جز جلو رفتن و صبر کردن نداشتم. تعطیلات سیاه عیر تموم شد و دنبال کار گشتم. هم خودم و هم همسرم.
بالاخره کار پیدا شد. از جایی که اصلا فکرش رو هم نمیکردم. از وقتی از کارخونه اومده بودم بیرون داشتم توی یه آموزشگاه با یه مبلغ خیلی کم که اجاره خونه رو هم نمیداد، تدریس کامپیوتر میکردم. برادر صاحب آموزشگاه از کار من خوشش اومده بود و برای شرکت پیمانکاریش دنبال یه متخصص میگشت. به من اعتماد کرد و منو دعوت به کار کرد.
منم خوشحال بودم که بالاخره بدبختیام تموم شد. 7 ماه پیشش کار کردم. تا تونستم توی یه کار دولتی استخدام بشم. خدایا شکرت بدبختیام تموم شد.
تجربه خودم در سال 1402 در راه اندازی شغل جدید همراه همسرم (اینجا بزن و بخون)
یه درس بزرگ گرفتم از اینکه ورشکست شدم :
تا کاری رو یاد نگرفتی توی باتلاقش فرو نرو.
تا یاد نگرفتی که چطور شراکت کنی ، شراکت نکن.
تا یاد نگرفتی که چطور فروش انجام بدی ، توی فروش غرق نشو. (همزمان یاد بگیری و بفروشی خوبه ولی نه مثل من که هیچی بلد نبودم و دنبال یاد گیری هم نرفتم)
و یه درس مهمتر
اینکه هر جا خراب کردی ، قبولش کن و تمام تلاشت رو بکن که درستش کنی. آدم تا زنده هست فرصت اشتباه کردن و درست کردن اشتباه رو داره.
اما یادت نره که از یه سوراخ دوبار گزیده نشی.
در مقاله بعدی تجربه دومم که برای زمان نزدیکتری هست رو مینویسم براتون.
کمی صبر کنید ….
حتما نظرتو یا تجربه تو بنویس که بهم کمک کنیم تا کسی توی این گرفتاری ها نیافته یا اگر افتاده ، یاد بگیره ازش دربیاد
این پست دارد 10 نظر
فرزان
2 بهمن 1400سلام و تشکر از متن خوبتون
hafez
14 اسفند 1400داراییم همش رفت حالم انقد بده که نمیدونم چیکار کنم
محسن حسنی
26 اسفند 1400حافظ عزیز درود
خیلی غمخوار شما دوست عزیز هستم. خیلی دوست دارم که بتونم با شما صحبت کنم تا التیامی باشم برای رفع درد شکست.
شکست خوردن مثل شکستن دست و پا میمونه درد داره و خیلی جانکاه هست.
اما هم تجربه کردم و هم کلی مطالعه کردم و متوجه شدم که آدم ها با شکست خوردن رشد بیشتری میکنن تا با پیروزی!
شکست خوردن درد داره ولی وقتی تلاش میکنی و مثل ققنوس خودت رو از درد رها میکنی و به فکر رشد دوباره میافتی ، تجربه شکست تو رو با سرعت بیشتری رو به جلو حرکت میده.
مطمئنم که در تلاش بعدی با سرعت خیلی بیشتر و با اشتباه خیلی کمتر به سمت موفقیت حرکت میکنی
توحید باقری
5 اسفند 1401باعرض سلام خدمت مهندس محسنی عزیز… منم یه ورشکسته ام حتی خونه و زندگیم از دست رفته زنم طلاق گرفته حالا منو پسرم که 8سالشه با کلی قرض تو باتلاق گیر کردم همسن خودتم بی پولی عذابم میده پیش پسرم پدر مادرم بخداوندی خدا شرمندم. راستی پدر من هم نانوا بود. آره به جان پسرم.. آقا مهندس لطف میکنی دستمو بگیری به خاطرپسرم اسمشم امیرعلی است اهل شهرستان خوی هستم. ممنون وسپاسگذارم
محسن حسنی
29 فروردین 1402درود توحید عزیز
خوشحالم که با شما آشنا میشم. کارت چی بوده و چه کارهایی رو تجربه داری و بلدی؟
مطمئنم میتونی با همتی که داری کوه رو جا به جا کنی . فقط کافیه راه خودت رو پیدا کنی.
توی تلگرام بهم پیام بده که بتونم همراهیت کنم تا راه خوبی برای ادامه کارت پیدا کنی : 09022606022
محمد
29 شهریور 1402من هم الان دقیقا در این شرایطم شاید بدتر…از این حجم تنهایی و فشار روح روانم خفه شده…
محسن حسنی
30 شهریور 1402درود محمد عزیز
اگر خودت بخوایی میتونی با اقدام موثر از این شرایط خارج بشی
با خودت فکر کن میخوایی بعداز خلاصی از این شرایط چه وضعیتی داشته باشی؟
وقتی جواب این سوالو به خودت میدی ، میتونی تصمیم بگیری که الان چه قدمی برداری که تو رو حتی شده یه ذره به شرایط دلخواهت برسونه
محمد
30 شهریور 1402همون خلاصی از این وضعیت مشکل اصلیه…نه زمان دارم نه کمک…
فیروز
27 بهمن 1402سلام خسته نباشید ببخشید منم یک بدبخت ورشکست هستم که 45سالمه ازیک دست معلول دارای دوفرزندوهمسرهستم ازشهرخودم گریختم به شهردیگه الانم مستاجر هستم نه کاری بلدم نه میتونم سرکاربرم چندین بارخواستم خودم رابکشم بخاطربچه ها م نتونستم همه فامیل مرارهاکردن نمیدونم چه کنم ممنون که کمکم کنیداینم شماره ام هست09013527424
محسن حسنی
27 بهمن 1402درود فیروز عزیز
پیشنهادم به شما انجام کار فروشندگی امانی هست
یعنی با کسی که توی بازار کالا برای فروش داره (مواد غذایی خاص مثل تن ماهی ، آدامس، سیگار و …) صحبت کنی که بهت عکس و کاتالوگ و اگر شد نمونه محصول بده
شما هم بری حضوری در مغازه ها بفروشی و هر کالایی که فروختی پورسانت بگیری
این مدل فروش رو بهش میگن ویزیتوری
توصیه میکنم حتما تجربه جدیدی که در سایت نوشتم رو بخونیاینحا بزن و تجربه جدیدم رو بخون تا ره و چاه رو یاد بگیری و سریع از این وضعیت خلاص بشی